جایی همیشه خالی

وبلاگ اختصاصی و رسمی هانیه سیدمردانی ( دفتر ترانه ها)
........*........

+نوشته شده در چهار شنبه 22 ارديبهشت 1395برچسب:عکس نوشته , شعر , داستانک , داستان کوتاه,ساعت1:6توسط هانیه سیدمردانی |
گاهی برای پیدا شدن باید گم شد...
میخواهم قدری گم شوم. قدری نا پیدا. 
 
شاید جایی ، در راهی ، در کنج آسمانی خوابم ببرد و خود را بیایم در عالم درهم برهمم.
 
شاید از گذشته هایم در بارانی طوفانی پاک شوم
 
شاید از ندانسته هایم دور شوم
 
شاید خودم را بتوانم پیدا کنم 
 
گاهی برای پیدا شدن باید گم شد. 
 
باید رفت
 
باید دور ماند و اندیشید.
#هانیه سیدمردانی
+نوشته شده در یک شنبه 12 ارديبهشت 1395برچسب:هانیه , سیدمردانی , هانیه سیدمردانی , عکس نوشته , متن ادبی ,شعر , ترانه , داستانک , داستان کوتاه,ساعت1:16توسط هانیه سیدمردانی |
پایان یک آغاز ---------رمان کوتاه عاشقانه

هوالحق

------------- داستان (پایان یک آغاز ) قسمت 1 ----------

شاید اسمش و گذاشتم پایان یک آغاز . پایانی اجباری میان عربده های وحشیانه مردم شهر .

مردمی که آشنایند اما آنچنان تبر به ریشه احساست میزنند که حتی توان تلافی نداشته باشی. 

بی حسم. به تو ، خودم و تمام دنیا. 

نه میخندم و نه گریه م میگیره. کارم شده راه رفتن به سمت مقصدی که نمیدونم کجاس.

حکمت خدا رو نمی فهمم تمام شب ذهنم پر و خالی میشه از افکاری که ختم میشن به تو و حادثه آرامش بی اندازه ت.

نفس می کشم ، دریا را ، تو را ، مهتاب را و چه شاعرانه ی مزخرفی ست...

تو به کنار ، اینروزها خودم رو هم کم دارم.

یاد اون حادثه ی تلخ بخیر ، یعنی یاد خود اولم بخیر .

اون زمان که تمام تو رو به لبخندی رها می کردم و بی بهونه و بی قرار دوباره جویای نیم نگاهت بودم.

چقد دیر گذست . این فاصله و تمام روزهای خوب و بدِ ذهن من و چه زود نابود شد رویای لباس سفید و

ماسه های ساحل.

چه زود خلاف حرفای ساده و یکرنگِ رنگین کمونی ت شدم...

-----  اصلا تو دلت بودم ؟!!!

هر لحظه ی من همین شده بود . هزار تا سوال بی جواب و خالی از لبخند ....

-----  19 آبان ماه 86 ساعت ده و سی و نه دقیقه بود . خوب یادمه که :

(براتون بصورت خصوصی پیام دادم . امیدوارم خونده باشین )

یادته ؟!منکه اسمش رو میذارم شیطنت دخترونه ، اینکه شماره ای رو که برام گذاشته بودی

پاک نویس شد تو سررسیدم . اونم فقط همینجوری

 20 آبان ماه همون سال 

* مطمئنی راسته ؟ منظورم اینه که مطمئنی میگه چه اتفاقی قراره بیافته ؟!

+ آره مطمئنم . خیالت راحت . اصلا میخوای اول فنجون منو بخونه ؟!

* نه . میخوام ببینم چی میگه ...

+نوشته شده در پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:رمان , داستان کوتاه , داستان عاشقانه , پایان یک آغاز , داستانک , خاطر نویسی , هانیه سیدمردانی , قصه ,ساعت14:32توسط هانیه سیدمردانی |